جوهر خیال

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

ساعت ها راه آمده ام. پاهای تنبلم از درد زق زق می کنند.  اما اهمیت نمی دهم. آنقدر مشتاقم و آنقدر دلتنگ که این درد، این دانه های ناشناخته که درون سینه ی پایم رشد کرده اند و حالا شاخه هایشان تا ران هایم را به درد آورده، هیچ اهمیتی برایم ندارند. راستش را بخواهید پری را نزدیک تر هم می شد پیدا کرد. ولی فقط اینجا بود که حالش خوش بود و می خندید. فقط اینجا میرقصید و دامنش را چنان تاب می داد که دلت برود. نزدیک تر ها که می آمد دامن سفید پرچینش را کثیف می کردند و غرغرش می گرفت. چهره ی خودش هم مثل دامنش خاکستری می شد و حتی دیگر پیشنهاد نمی کرد چند دانه سنگ که خودش صیقل داده بود بندازد ته جیبت.

اول پری مرا دید. نمی دانم چه جوری انقدر زود آدم را می بیند. شاید درخت ها و پرندگان همه جاسوس های کوچکش هستند. باور کنید اصلا بعید نیست. هنوز به دویست متریش نرسیده بودم که دیدم دارد اسمم را فریاد می زند.
-ستایش! ستایش تنبل! دختره ی بی معرفت!
با خنده فحش نثارم می کند. صدای خنده اش آنقدر شیرین است که جان آدم را تازه می کند. تا مدت ها در سرت می ماند و آرامت می کند.
درد پاهایم را فراموش می کنم و به سویش می دم. چنان که گویی بال دارم. و او باز هم می خندد به هول کودکانه ام. پیش دامنش که می رسم چهره ام از دویدن گر گرفته. دامنش را پهن تر می کند. با لبخند سلام می کنم و طبق عادت قدیمی زود پاهایم را از کفش و جوراب در می آورم و می گذارم توی دامنش. با مهربانی چین های سفید دامنش را می کشد روی پاهای خسته و گر گرفته ام و نوازششان می کند. دامنش از ابریشم نرم تر است. خنک است و گرما و خستگی را از پاهایم می کشد.
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۳۴
seta kua

خستگی چیز عجیبیه! دویدن عجیب تر. آروم آروم هرچیزی که دور و برت بوده پاک میشه. و تو چیزی نمی بینی جز مسیر. چیزی به یاد نمیاری جز هدف. جز درد پاهای تاول زده. عجیب تر می دونید چیه؟ اگه استقامت کنید، کم کم ایستادن سخت میشه. انگار از ازل در حال دویدن بودیم. انگار این پاهای تاول زده یه راس مارو از دوزخ تا اینجا کشونده. هرچی بیشتر به هدف فکر می کنی هدف دور تر میشه. محو تر میشه. مه آلود تر میشه. هرچی بیشتر به هدف فکر می کنم بیشتر یاد اون نور سبز توی کتاب گتسبی بزرگ می افتم. اصلا هدفم چیه؟

ژان پل سارتر می گه هر انسان با عملش فقط خودشو نمی سازه. بقیه ی بشریت رو هم می سازه. چون انجام عمل از طرف اون فرد یعنی اونو به عنوان یه کار درست تایید کرده. (مهم نیست اون کار واقعا درسته یا نه) و چقدر این حرفش قشنگه. ماها مدام یه گوشه می شینیم و می گیم اگه من فلان کارو نکنم بالاخره یه نفر می کنه. و ما با این عکل ارزش گذاشتیم روی تنبلی. حالا اگه اون یه نفرم این کارو نکنه چی؟

حالا نکته ای که این وسط هست اینه که کاری که من می کنم اصلا ارزششو داره؟ به عبارتی اگه اعمال من هویت منو بسازه، هویتی که دارم براش تلاش می کنم همون هویت دلخواه منه؟ هویت دلخواه من برای بشریته؟


سوال بعدی که پیش میاد اینه که اندیشه های من تا وقتی که روی کاغذ نیان و تا وقتی من ننویسمشون مثل وجود نداشتنشونه. به عبارتی شخصیتی که فقط توی ذهنش می آفرینه با نیستی برابره. پس بهتر نیست من فقط و صرفا بنویسم؟ یا باید به سمت آینده ی نا معلومی برم که می تونم هم توش بنویسم و هم کارای دیگه. و آیا اساسا اگر اثر و نوشته ای از من باقی نمونه چندان نمیشه با نبودم برابرش گرفت؟ در واقع این که من فکر می کنم که یه شخصیت خلاق در عرصه ی نویسندگیم طبق گفته ی سارتر توهمه! چون من نمی نویسم و در عوض این که فکر می کنم آدم خرخونی نیستم هم دروغه! چون برعکس ادعا و تصورم از خودم دو هفته ی اخیر خر زدم! درنتیجه من وجود ندارم و در حال حاضر من دیگه ای هست که من دلخواه من نیست و اعمالش مطابق خواست اجتماعه نه من. ولی این که اعمالم مطابق خواست اجتماعه هم جزوی از منه. چون من دارم انجام می دم! گیج گیج شدم. میشه برای رضای خدا یه نفر این کناب اگزیستانسیالیسم و اصالت بشری رو بخونه و یاری برسونه؟


حس حالت تهوع دارم. مثل بچه ای که تو چرخ و فلک جا گذاشتنش.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۲۲
seta kua