جوهر خیال

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یک دم. شاید هم بازدم. بعدش که به خودم اومدم خیره بودم تو آینه. خیره...خیره به من! دوستام مودبانه منو یه دختر سبزه ی ظریف توصیف می کنم. اما من چه جور توصیف می کنم؟ به نوجوون لاغری خیره می شم که هر روز داره تکیده تر میشه. به گونه هایی که دارن بیشتر می زنن بیرون. به تی شرت گشادی که تیزی استخوناشو نمی پوشونه. به موهای کوتاه نامرتبی که روی گردن کشیده و خم شده رو به جلو، رو به زمین ریختن. خیره به خودم. نه. هرچی که فکر می کنم سر و تهش من یه زن نیستم. سر و تهش، اول و آخرش فوقش یه چهارده سالی داشته باشم. تازه با بلوغ رسیده. با دست و پای بی قواره.

کی رسیدم به این سن کوفتی؟ کی آخه؟ کدوم آدم هیجده ساله ای هنوز چشاشو تو حدقه می چرخونه و می گه آدم بزرگا؟

یادم میاد پونزده یا چهارده سالم بود. داشتیم با سجاد داستان می نوشتیم. گفتم شخصیت من پونزده سالشه. اخماش رفت تو هم. گفت: خیلی کوچیکه که. بزرگ ترش کن. مثلا...بزار نوزده.

-اوووو برو بابا توهم! نوزده خیلی پیره که. آخرش دیگه شونزده.

-حداقل بزار هیجده.

-نچ. سجاد حرفشم نزنا.


به خودم خیره می شم. به چشمام. اول و آخرش من هنوز بچم. هنوز می خوام بچه بازی دربیارم. هنوز وحشت دارم از هر نوع مسئولیت کوفتی که می خوان رو دوشم بزارن. من تو این هیجده سال لعنتی هیچ کاری نکرد. هیچی نبودم. حالا یه دفعه ازم انتظار دارن که یه زن باشم. کی انقدر بزرگ شدم؟ من...می ترسم. می ترسم از...آدم بزرگ بودن.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۵
seta kua