جوهر خیال

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

وندای عزیزم...

می خواهم برایت بنویسم. دلیلش...راستش را بخواهی ترس محض است. می ترسم. می ترسم از این که یک روزی چشم وا کنم ببینم بزرگ شده ای و پوچ. می ترسم چشم وا کنم ببینم عقلت را از کاه پر کرده اند. چشم وا کنم ببینم شجاعتت زنگ زده و روحت کور شده. براستی زندگی با روحی کور که هیچ زیبایی را درک نمی کند به چه دردی می خورد؟ زندگی بدون عشق، زندگی بدون رویا، زندگی بدون شعر. دنیا پر شده از این آدم ها. ایران پر شده از این آدم ها...

دلم می خواهد بزرگ که شدی، آسمان زیر قهقه های مستانه ات بلرزد. می خواهم بزرگ که شدی، غصه دار که شدی، بشینی یک لیوان قصه دم کنی تا با غصه هایت سودا کنی. می خواهم عاشق شوی. می خواهم بجنگی. دلم می خواهد شکست که خوردی، زانوهایت، قلبت که زخمی شد، دست بگذاری روی همان زانو، روی همان قلب و بلند شوی. نشوی مثل این آدم هایی که یک گوشه می نشینند و برای ابد غمباد می گیرند.  نشوی مثل این آدم هایی که قلبشان چرک می کند و آن وقت گاه و بی گاه چرکی که در تک تک شریان ها و مویرگ هایشان جاری شده و وجودشان را گندانده، قی می کنند روی مردم. ظلم می کنند به مردم. دلم می خواهد هر روز پرواز پرستوها را ببینی. صدای اذان را بشنوی. دلم می خواهد کودکان پا برهنه و چشمان خیس را ببینی. نکند روزی زندگی آنقدر کورت کند که از شادی و غم دنیا هیچ نبینی و نشنوی. آخ وندای آخ...مبادا! مبادا شعله ی چشمانت خاموش شود. این تن که می بینی فقط جسم نیست. معبد است. معبد روح حق. و به من بگو کدام آیین است که در آن خاموشی آتش معبد خوشیمنی می آورد؟ مبادا خاموش شود.


پس برایت می نویسم. اما آنقدرها عاقل نیستم که نصیحتت کنم. فقط برایت داستان می گویم. برایت از قهرمان ها و مهربانی وها و زیبایی ها می نویسم. از چیزهای شگفت انگیز جادویی. سرزمین های دور. پری ها و جن ها. اما از من توقع نداشته باش که همیشه از خوبی ها بنویسم. گاهی هم تلخ خواهم نوشت. نکند عادت کنی به خوبی ها و تاب تلخی ها را نداشته باشی. این داستان ها را شب ها قبل از خواب برایت می گویم. اما قول نمی دهم که روزی مکتوبشان را هم به تو بدهم. نمی شود قصه را به کسی داد که دوستش نداره. قصه نشکفته می پژمرد و این انصاف نیست. تو عزیز منی و آنها فرزندانم. پس وقتی که هوا تاریک شد و ترست از تاریکی ها قلبت را در چنگالش فشرد، خوب به قصه هایم گوش کن. گرمایشان تو را حفظ خواهد کرد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۰۴
seta kua

یه سری کلمه هست توی لهجه ی دامغانی که اونقدر قشنگ و گویاست که به نظرم باید صادرش کرد به تمام ایران تا بقیه ام از این کلمات بی بهره نمونن!

یکی از این کلمات "تورانه" است. تورانه کلمه ایه که برای توصیف باد به کار می ره. دامغان کلا شهر بادخیزیه. وارد شهر که میشی از چروک و ترک عمیق پوستای سبزه ی مردمم میشه فهمید که اینجا سوز باد و تیغ آفتابه که حکومت می کنه. و تورانه یکی از عجیب ترین نوع بادهاست. بادیه که هر لحظه از یه جهت می وزه. خودم که بهش فکر می کنم یاد درختای نازک و نحیفی می افتم که به زور توی اون هوای جهنمی لعنتی، خاک شور و آب کم زنده موندن و حالا توی باد هر لحظه به یه سمت هول داده میشن. یاد زنایی با چادرای سیاه می افتم که چادرشون هر لحظه به یه سمت توی هوا به پرواز در میان. و یاد صداش می افتم. صدای زوزه ای که همیشه همراهشه. مو به تن آدم سیخ می کنه. هو می کشه و هر لحظه از یه سمت چنگ میندازه توی لباست. خاک می پاشه توی چشمت و هولت می ده.


علاوه بر خود باد ریشه ی لغویش هم جالبه. دامغان یه عالمه کوه داره. یه عالمه کوه که پشت به پشت هم تا اونجایی که چشم کار می کنه صف کشیدن. قبلنا می گفتن پشت این کوها تورانه! آره منظورم همون سرزمین تورانه! و معتقد بودن این بادای از توران میان. این شد که اسم این بادا شد تورانه!


به نظرم این کلمه رو درباره ی خیلی چیزای دیگه هم میشه به کار برد. مثلا زندگی گاهی اوقات تورانه می کنه. هر لحظه از یه جهت می وزه و هر لحظه از یه جهت بهت چنگ می ندازه. آدما هم همین طور. اونام گاهی تورانه می کنن...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۶
seta kua

می دونید توهم دست جمعی چیه؟ گاهی وقتا، فقط گاهی وقتا فکر می کنم ما همگی توی یه توهم دسته جمعی غرق شدیم. این جا، این مکان لعنتی که داریم توش زندگی می کنیم دنیا نیست جهنمه. و ما هم اهالی جهنم. درست وقتی که هممونو ریختن تو جهنم و ما با پشیمونی به پای خدا افتادیم که قربون کرمت مارو برگردون به دنیا که اعمال نیکی که ترکش کرده بودیم رو انجام بدیم و اون والا مقامم بهمون گفت: هرگز! شروع کردیم به توهم. به توهم این که هنوز توی دنیاییم. هنوز زندگی می کنیم و هنوز راهی هست برای رسیدن به بهشت. می دونید نخواستیم باور کنیم که دیگه همه چی تموم شده. نخواستیم باور کنیم که هممون اونقدر بد بودیم که فرستادنمون جهنم. یه بار یه بیمار روانی دیده بود که توهمای خیلی وحشتناکی داشت. وقتی تعریف می کرد یه جورایی غبطه خوردم به تخیلی شگفت انگیزش. اما اگه اون درست می دید چی؟ اگه ما فقط داریم توهم می زنیم چی؟ اگه ما سعی داشته باشیم هرکی چشمشو به روی واقعیت باز می کنه رو با لگد و زور جا کنیم توتوهم خودمون چی؟


می دونید این دنیا جهنمه. این درد، حجم عظیم غم توی دنیا، اینا دنیوی نیست. این دردا مادی نیستن. این حس عجیب تهوع از روزهایی که تا حالا تجربشون نکردیم ولی به نظر تکراری میان عادی نیستن. 

این همه فقر، این همه مرگ، این همه درد و گرسنگی و بدبختی تو جهان مادی عادی نیست. اینا بدجور بوی جهنم می ده. احتمالا وقتی خدا ما بندگان بدبخت و گنه کارشو ریخت توی جهنم، پشت سرش درو کوبید و رفت پیش اهل بهشت. وگرنه این همه کودک گریان و گرسنه ای که هر روز و هرشب اسم خدا رو زجه می زنن چرا هست؟ چرا؟


ما فقط توهم تو دنیا بودن می زنیم. ماها اهل جهنم باور نکردیم که بدیم. به همین خاطره که مدام گناه می کنیم و خودمونو توجیه می کنیم که نه خیر! من خیلیم آدم خوبیم. وگرنه آدم که اگه آدم باشه خودش می بینه و قبول می کنه چقدر بده. ما ها اهل جهنم الکی فکر می کنیم دنیای دیگه ای هم هست! زهی خیال باطل! همش همین دنیاست. ما مدام می میریم و توی همین زندگی و همین شرایط دوباره به دنیا می یایم. به همین خاطره که بعضی از لحظه ها رو یهو حس می کنیم قبلا دیدیم. یا حتی به یاد می آریم دیدیم. به همین خاطره که بعضی روزا با حس تهوع از تکراری بودن روزا بیدار می شیم. قاعدتا هر روز یه روز جدیده. مجبور نیست تکرار باشی. مجبور نیستیم تکراری رهاش کنیم.اما ما این روزو صدها بار زندگی کردیم. ما توی عمق وجودمون، ته ته دلمون می دونیم که امروز هم مثل دیروزه!


ماها اهل جهنمیم. دنیای مادی و عزیز میلیارد ها ساله که مرده و ما فقط گاهی، گاهی زیبایی هاشو از عمق وجود به یاد می آریم و لمس می کنیم. دنیا، دنیای مادی عزیز... دلم تنگ شده برات. مثل همه ی چیزای خوب دیگه...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۶
seta kua