جوهر خیال

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

دچار نوع کمیابی از سندروم پاهای بی قرار شدم. نوعی که باعث میشه توی بیداری مدام پاهاتو تکون بدی. انگار تو ناخودآگاهم کلمه ی فرار بارها و بارها پودر میشه و می باره. بعد مثل برف انباشته میشه تو ساق پاهام. مثل بارون چشامو نمناک می کنه. حس تگرگ توی دستام. دلم می خواد مشت بکوبم. به تنه ی درخت. به دیوار. نمی تونم بشینم. نمی تونم بخوابم. نمی تونم پیانو بزنم. دلم می خواد بشینم پشت فرمون، صدای ضبطو تا آخر بلند کنم و بزنم و به دل جاده.


یه چیزی ته قلبم ته نشین شده. هر ازچندگاهی کلمه ای، نگاهی، حرفی هم می زندتش و لخته های چرکی رسوب کرده باز از اون ته خودشونو می رسونن بالا و رگامو مسدود می کنن. خلاء رگامو پر می کنه و اون وقته که بدنم از خلاء تغذیه می شه. چشمام دیگه نمی بینه. گوشام نمی شنوه. دستام دیگه لمس نمی کنن. بعد آروم آروم دوباره ته نشین می شه. قلبم از درد جیغ می کشه. محکم تر می تپه که شاید این لخته ها رو دور کنه. اما نمی تونه. سنگینیشون منو ول نمی کنه. قلبمو ول نمی کنه. 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۶ ، ۱۵:۰۴
seta kua